شماره ٣٤٨: اي همه انصاف جويان بنده بيداد تو

اي همه انصاف جويان بنده بيداد تو
زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو
حسن را بنياد افگندي چنان محکم که نيست
جز «و يبقي وجه ربک » نقش بي بنياد تو
بلفضولانرا سوي تو راه نبود تا بود
کبريا در بادبان رايگان آباد تو
آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند
هر کرا بر روي آب تست در سر باد تو
تنگ چشمان را ز تو گردي نخيزد تا بود
«لن تنالوا البر حتي تنفقوا» بر ياد تو
اي بسا در حقه جان غيورانت که هست
نعره هاي سر به مهر از درد بي فرياد تو
فتنه بودي ياسمينت از برگ گل نشکفته بود
فتنه تر گشتي چو بررست از سمن شمشاد تو
«فالق الاصباح » بر جانهاي ما داد تو خواند
هين که وقت «جاعل الليل » آمد از بيداد تو
اندر اين مجلس به ما شادي و غمگيني ز خصم
چشم بد دور از دل غمگين و طبع شاد تو
روي ما تازست تا تو حاضري از روي تو
جان ما خوش باد چون غايب شوي بر ياد تو
يکزمان خوش باش با ما پيش از آن کز بيم خصم
روز مانا خوش کند گفتار «شب خوش باد» تو
اينهمه سحر حلال آخر کت آموزد همي
گر سنايي نيست اندر ساحري استاد تو